۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

حاج خدابخش آن مرد دلیر و کوهسار ، آن چشم‌های عمیق و درخشان و مهربان


میخواستم باری دیگر از آن مرد جنگجو و دلاور سرزمین بلوچستان حاج خدابخش بنویسم ، آن چشم‌های عمیق و درخشان و مهربان، آن پیشانی مواج و نگران، آن لبخندهای امیدبخش، آن گام‌های استوار، آن دستان گشاده و مصمم، آن گفتار دلنشین و دوست‌داشتنی، آن اندیشه‌های ژرف، و آن آرزوها و امیدهای بلند.
چه سخت است گفتن و نوشتن درباره ی حاج خدابخش جان ، درباره آن صخره سخت و تناور و پابرجا، در باره آن جویبار زلال و نغمه‌خوان، در باره آن گل خوشبوی رنگین، در باره آن آسمان پهناور آبی.
ای خدابخش ! بلوچستان ، سرزمین مقدس شهیدان ، برخواهد خاست، بر خواهد دمید، شکوفان خواهد شد؛ از میان دانه‌های نیرومندی که تو بر زمینش افشاندی.
همه کوه‌های بلوچستان بر تو خواهند بالید؛ بر تو شیری که دامنه‌های پر غرورش را از هجوم اشغالگران دور داشتی وبلوچستان را به آهنگ هیچ سرزمینی ترک نکردی. همه کوه‌های سر به فلک کشیده و همه دره‌های زاهدان تا سرباز ، همه کوههای بلوچستان بزرگ غبطه خواهند خورد که گوهر پیکر خفته ترا در آغوش دارد.
کوه‌های بلوچستان به خود می‌بالند که تو از دامانشان برخاستی. مادران بلوچستان همچو تهمینه بلوچی به خود می‌بالند که پرورنده عبدالمالکی دیگر بوده‌اند.
حاج خدابخش جان ، عکس های کوهستانی تو دنیا را به تعجب انداخت ، و به جهانیان فهماند ، که تو عاشق کوه بودی ومبارزه ، آن تفنگ کلاشی که بر دستت بود ، نشان بر این بود ، عاشق حرمت ناموس ملتت بودی ، نه ثروت مال و دنیا.
حاجی جان نمی توانم ، از تو بنویسم زیرا قلمم در وقت نوشتن از فراق تو خشک میشود.
ناکو وشدل

هیچ نظری موجود نیست: